خاطرات شیرین رادینم

عشق من تولدت مبارک

روز میلاد تو معراج دستهای من است وقتی که عاشقانه تولدت را شکر می گویم. تو یکساله شدی نفسم...!؟ چه آرام... چه خوش... چه با عظمت... خدایا چقدر دوستم داری..ممنون... رادینم،یکدونه من دلم برای تمام روزهایی که با هم بودیم تنگ شد...به همین زودی... و آرامم برای روزهای خوب پیش رو... رادینم، صدای نفس هایت رو میشنوم...بویت مستم کرده...هر چند ثانیه یکبار نگاهت میکنم... چ حس و حالی دارم... باز هم چشم هایم خیس شد... هیچ حرفی برای گفتن نیست و هزاران حرف ناگفته... فقط بدان تمام هستی ام به نفس هایت بند است... تو آرام جان مایی شکر برای بارداری ام،شکر برای به دنیا اوردنت، شکر برای سلامتی ات، شکر برای احساس بکر مادری ام،شکر برای بالندگیت ماه زندگیم... شکر بر...
7 آبان 1394

دوازده ماهگی

عزیزترینم، رادین عسلی من دوازده ماهگیت مبارک مامانی.این ماه ما به خاطر تعمیرات خونه مامان جون رفتیم خونه باباجی ساکن شدیم.روزای خوبی اونجا داشتیم و به تو خیلی خیلی خوش گذشت. پسر بلا تو صبح ها همچنان سحر خیز بودی و ساعت 6-6/5 از خواب بیدار میشدی ( گاهی وقتا حتی زودتر) و با بیدار شدنت همه اهل خونه باید بیدار میشدن از سر و صدای تو.باباجی از این عادتت خیلی خوشش میومد و ذوق میکرد که سحر خیز هستی،البته برای منم خوب بود چون دیگه احتیاجی نبودساعت بذارم که بیدار شم برم اداره. جوجه من هنوز خیلی ذوق راه رفتن داری و از لحظه ای که چشمت رو باز میکنی دلت میخاد راه بری.همین که بیدار میشدی با مادر جون میرفتی تو کوچه و تا یک ساعت اونجا بازی میکردی.هرچی میبینی ...
5 آبان 1394
1